بدون عنوان
سلام عزیز دل مامان
امروز صبح از خواب که پاشدم مثه خانا صبحانرو تو تخت خوردم
بعدشم مثه کوزتا افتادم به جون خونه
اخه مامانی خیلی تنبل شده عزیزم و همه کارا تلمبار شده بود
ولی وقتی شروع کردم به کار بابایی جاروبرقی رو خودش از دستم گرفت وظرفارم شست
ومنم ریزه کاریارو انجام دادم
اخه دیشب مامانی یه لکه خونی اندازه یه سر سوزن دید و یکم نگران شد
و یکی از اشناهای مامامون گفت استراحت کن و اگه باز لکه دیدی برو یه سنو
و خداروشکر تا الان چیزی ندیدم
منکه همیشه عشق دکترو سنو بودم ولی الان میخوام چشامو ببندم بشه 5مهر وقتی که خوده دکتر داده بیام
اخه اون موقعه مامانی شما 35هفتته
و دیگه تو اون هفته هم وزن پسره نازمو میدونم و هم اینکه این جفته خودشو کشیده بالا که طبیعی
تو عشق مامانو به دنیا بیارم
مامانی دعا کن سزارینی نشم
حس بدی دارم به سزارین
ای خدااااااااااااااا جون خودت کمکم کن دوست دارم پسر گلیمو طبیعی به دنیا بیارم
مامان امشب بابایی نیست
ومن شب باید یا خونه خاله برم یا دختر خاله.اگه بتونم اونجا خواب برم خوبه
اخه شب تنهایی میترسم باباییم اجازه نمیده
فرشته کوچولوی من دعا کن دوره بابایی زودی تموم بشه و تو امتحاناش موفق باشه